به بهانه بازگشت و تشییع پیکر پاک شهید محمد رستم

امروز گروه بنیاد میزبان پرستوی عاشقی بود که صبح علی الطلوع را با نغمه خوانی در شرکت سیمان آغازیده بود و ظهر هنگام، آنگاه که خورشید عالم تاب در مقابل نورافشانی مردی از تبار حسینیان،کم فروغ تر از همیشه بنظر می رسید، قدم بر چشم و سر گروهی دیگر از همکاران در ستاد بنیاد گذاشت. همه آمده بودند؛ از مدیر و کارمند گرفته تا همکاران خدماتی و کارگران تاسیسات و فضای سبز! حتی تعدادی از همکاران هلدینگها و حتی تعدادی از کارکنان شرکتها هم دلشان تاب نیاورده بود. گویا هیچکس دوست نداشت توفیق مصاحبت و همراهی شهید را ، حتی برای ساعتی هم که شده از دست بدهد….صدای کجایید ای شهیدان خدایی…و یا حسین و یا زهرا و…،بر زبان ها جاری بود. مرثیه جانسوز مادر پهلو شکسته مان چشمها را بارانی کرده بود. دین بزرگی که همه بر دوش خود احساس می کردیم ما را در سرمای این روزهای شهر به سوی بقایای پیکری کشید که پس از 38 سال دوباره مهمان ما و شهر ما و ساکنان گم شده در ماشین زمان و روزمرگی ناشی از آن شده بود.
…بعضی از همرزمان شهدا-اگرچه اندک- را می دیدیم که با حسرت به تابوت شهید، پیچیده در پرچم ایران، خیره شده و ریز ریز اشک می ریختند. نمی دانم از حسرت جا ماندن از قافله شهدا بود یا از بیم مدیون شدن به این شهید در صورت کوتاهی در انجام وظیفه. هر چه که بود فضایی معطر مشام جان را نوازش می داد. گویی همکاران جوانتر، دور از فضای دوران مقدس، ندای یا لیتنی کنا معکم در وجودشان شعله می کشید و همکاران پا به سن گذاشته-بویژه رزمنده ها- هم حال و هوای دوران عشق و ایثار برایشان تداعی می شد.
شاخه های گل و گلهای پر پر شده را می دیدی که پیکر شهید را در برگرفته بود؛ اگرچه این گلها در انبوه گلهای سلام و صلوات و تحیت فرشتگان الهی به چشم نمی امد.
…صدای سنج و دمام و طبل و بوی اسپند و کندر هم در غوغایی که شهید محمد رستم در دلها برپا کرده بود و عطری را که در فضا پراکنده بود گم شده بود.
…رستم افسانه ای ایران اگر هفت خوان را رد کرد و جاودانه شد اما رستم زمانه ما پس از 38 سال هفت شهر عشق و هفت خوان را یک شبه طی کرده بود و چون ققنوس از زیر خاکستر و آتش سر بر آورده و با فریادی بلند نام خود را در دل تاریخ جاودانه ساخت.
…امروز همکاران شرکت سیمان تهران پیکر بیست و نهمین شهید شرکت پرافتخار سیمان تهران را چون نگینی قیمتی در آغوش گرفتند و داغ دل را با حضور این شمع جان افروز فرونشاندند.
امروز چشمها فرو افتاده بود به نشانه تواضع در برابر شهید. همگان به علامت احترام به عظمت و حماسه سازی این شهید سرافراز کلاه از سربرگرفتند و دستها را به نشانه ادب به سینه چسبانده بودند.
…امروز برای سنگرداران تولید در شرکت سیمان تهران و تلاشگران خدمت در ستاد بنیاد روزی بیاد ماندنی بود و خاطره آن بی شک محو نخواهد شد.
با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان           گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان  (حافظ)

فهرست